چشم های پرامید
هنوز دستمان را از روی زنگ برنداشته ایم که در رو به فضای سبز باز می شود. حیاطی بزرگ و نسبتاوسیع پیش رویمان است. با اشتیاق به درون مجموعه پا می گذاریم. خانه ای که هنوز سبزسبز است و برگ درختانش از دستبرد پاییز درامان مانده است.
آهسته آهسته قدم برمی داریم و با خودمان تمام تصویرهایی را که از خانه سالمندان در ذهن داریم، مرور می کنیم. چشم هایی که نگران و آمیخته به هراس و ترس است، نیمه شب های سخت و تاریک و حنجره های فرسوده از صدای خرخر و تکه تکه سرفه های کوتاه و بلند و جعبه های دارو که روی هم سوار شده اند و آدم هایی که انگار به آخر خط رسیده اند .
در همان مسیر بالا رفتن و رسیدن به پله آخر، تعدادی از ساکنان و اهالی این مجموعه در مسیر راهمان قرار می گیرند. ته چشم هایشان انگار پر از امید است. حالا خیلی ها به استقبالمان آمده اند؛ جمشید پاطلا، احمد قلب طلا و محمود. انگار نه انگار سن وسالی از آن ها گذشته است. بعضی هایشان عجیب بازیگوش هستند؛ همه آن هایی که عمرشان را پای تلاش ها و خطرهای زندگی شان گذاشته اند اما برخلاف تصور پیشین ما، زندگی شان پر از طراوت است.
نگاهمان اطراف را می پاید و به تخته سفیدی گیر می کند که آمار افرادی که در مجموعه زندگی می کنند، با خط درشتی رویش نوشته شده است. محسن بذرافشان که با کمک همسرش مجموعه را راه اندازی کرده است، با ساکنان آن قدر صمیمی است که آن ها را بابا و مامان صدا می کند. خودشان هم روی هم اسم گذاشته اند و دنیای قشنگی ساخته اند. باید باشید و ببینید. گاهی ما آدم ها در روزها و شب هایی که پشت سر هم می آیند و حسابی مشغولمان کرده اند، یادمان می رود که برخی قسمت های زندگی آن طور که ما فکر می کنیم، تلخ و ملال آور نیست و دست خودمان است که دنیایمان را چطور بسازیم، حتی در خانه سالمندان.
نسخه درمان ناامیدی
ساختمان، جمع وجور و دنج و دوطبقه است با دو قسمت مردانه و زنانه. بو و عطر غذا حس زندگی و زنده بودن را دوچندان می کند. همین که در سالمندی هنوز بوی عطر لباسشان به مشام می رسد، یعنی اینکه چقدر دنیا را دوست دارند و برای روزهایش نقشه کشیده اند، شاید خیلی بیشتر از من و شما.
انگار برگشته اند به دوران کودکی، با همان معصومیت و شیطنت توأمان دانش آموزی که توی کلاس درس از نشستن سر میز طفره میرود و معلم و کلاس را می پیچاند. هرکدام کلی حرف برای تعریف کردن دارند؛ حرف هایی که حیات را به زندگی می بخشد، ماجرای سربازی رفتن ها و عاشق شدن و زن گرفتنشان و چشم انتظاری برای به دنیا آمدن فرزندشان و بعد هم قد کشیدن و بزرگ شدنشان و همچنان هم عاشق ماندن .
خوش صحبتی شان زمان را از یاد آدم می برد. به خودشان هم چندبار می گوییم. شوخ طبعی جمشید پاطلا، سر بقیه دوستانش را هم گرم می کند. می گوید: «با ما که بمانید، دوست ندارید برگردید». بیراه هم نمی گوید، حقیقت است. بین چند جفت چشم پرامید، یک دنیا حرف و سرگذشت است. هر لحظه که می گذرد، بیشتر باورمان می شود که بودن در اینجا بهتر از هزار نسخه پزشک برای درمان ناامیدی است. شاید خانه سالمندان آن قدرها که می گویند و ما فکر می کنیم، بد نیست. به قول آقای بذرافشان، مدیر این مجموعه، که برای فعالیت در این حوزه رشته روان شناسی را در مقطع کارشناسی ارشد ادامه داده است، (ما هم منکر این موضوع نیستیم که بهتر است سالمندان، کنار خانواده باشند و به جرئت می توانم بگویم هیچ فردی دوست ندارد عزیزش را برای مراقبت و نگهداری در خانه سالمندان بگذارد اما باید بپذیریم که گاهی ناگزیریم و وجود این مراکز، ضروری است)
عاقبت به خیری به لطف امام رضا(ع)
جمشید پاطلا که شهرتش را به این لقب، به خاطر پای مصنوعی اش دارد، در حق همه آن هایی که در مجموعه هستند، دعا می کند و این جملات را زمزمه می کند: «نمی دانید اینجا چقدر زندگی به جان آدم می چسبد؛ چون کنار آن هایی هستیم که شادی ها و غصه ها و دردها و لذت هایشان با ما مشترک است».
شوخ طبع و سرزنده است و کلی ماجرا برای تعریف دارد؛ از اینکه چطور با این مجموعه آشنا شده است تا روزهای بعد از آن که حساب سال هایش از دستش در رفته است و سرجمع همه این حرف ها می شود اینکه: «لطف آقا امام رضا(ع) بوده است که عاقبت خوبی داشته ام، دست کم تا حالا» و بعد هم تعریف می کند: «یک پایم را در تصادف از دست داده بودم و لگنم هم شکسته بود و روی زمین می خزیدم. خدا خیر دنیا و آخرت بدهد به این ها(متولیان مجموعه)، برایم پای مصنوعی گرفتند و روبه راهم کردند. نه اینکه فکر کنید بچه هایم بی خیال من شده اند، اصلا و ابدا. خیلی زنگ زدند که برگردم اما خودم اینجا را خیلی دوست دارم. خانواده من حالا به اندازه همه آن هایی که در این مجموعه هستند، بزرگ است». اشاره می کند به تک تک آن هایی که در کار خدمات رسانی به سالمندان این مجموعه اند؛ از پرستاران گرفته تا آن هایی که دست پختشان (حرف نداردو غذاهای خوشمزه درست می کنند که تکراری هم نباشد. میخندد و ادامه می دهد: «هر روز منتظر هستیم که ببینیم غذای امروز چیست)
شاید فضولی به نظر بیاید اما به او پیشنهاد می کنیم برگردد پیش بچه هایش که احتمالا دلتنگ نبودن بابا هستند، آن هم بابای به این خوش مشربی اما حرف او یک کلام است: «تا روز آخر همین جا می مانم. خدا رحمت کند همسرم شهربانو را! او که رفت، دیگر دوست نداشتم در آن خانه بمانم. به پیشنهاد یکی از دوستانم به خانه سالمندان آمدم و حالا هم کلی خوشحال و راضی هستم».
احمدآقا یکی دیگر از اهالی این مجموعه است که می گوید: (بعد از حادثه ای پایم شکست. همسرم مرحوم شده است و عروسم نگهداری ام می کرد. نمی گویم او مشکلی داشت؛ خودم دوست داشتم مستقل باشم. خیلی ها پیشنهاد دادند زن بگیرم اما ترجیح من این بود که خانه سالمندان را امتحان کنم و اگر خوب نبود، به فکر دیگری باشم. قرار بود چند ماه بیشتر نمانم اما حالا ماندنم در این مرکز به چند سال رسیده است)
دعوت به جشن تولد
فرح سادات یکی دیگر از اعضای این مجموعه است. خانواده معتبر و آبرومندی دارد که همیشه با افتخار از آن ها یاد می کند؛ به خصوص مادربزرگش که حافظ قرآن بوده و کلی از افراد را تعلیم داده است.
او آموزگار بوده است و در انجام دادن وظیفه اش کم نگذاشته و به خیلی ها قرآن یاد داده است. حاصل زندگی مشترکش هم گویا چهار فرزند است که سه نفر از آن ها در خارج کشور زندگی می کنند و یک پسرش هم پست مهمی در تهران دارد.
فرح سادات هم با این جمع دوستانه خو گرفته است و حسابی آن را دوست دارد و کنار مامان سیمین و بقیه حسابی خوش می گذراند. با اشتیاق تعریف چند وقت گذشته را می کند که برایش جشن تولد گرفته اند و کلی ذوق کرده است. می گوید: «سال بعد شما هم بیایید. از بودن کنار ما پشیمان نمی شوید». قول میدهیم اگر عمری باشد و زنده بمانیم و یادمان هم باشد، حتما برویم.
خیلی هایشان، اوقات فراغتشان را با خواندن کتاب و گوش کردن به موسیقی پر می کنند. یک نفر از میان آن جمع به کتابخانه مجموعه اشاره می کند و می گوید: «علاوه بر این ها، خیلی ها که به دیدنمان می آیند، برایمان کتاب می آورند).
یک تیم متخصص برای سالمندان
اتاق ها تخت های چندنفره را شامل می شود. برخی قدرت پایین آمدن از تخت ها را ندارند و برخی هم بیشتر اوقات در خواب هستند. پرستارها لحظه ای از حال آن ها غافل نیستند. معمولا کارکنان مجموعه را با نام کوچکشان صدا می زنند. برخیهایشان هم محبوبیت بیشتری دارند؛ مثل خانم لطفی که هفت سال است تجربه کار با سالمندان را دارد و چند سال است همراه بچه های این مجموعه است. می گوید: «اغراق نمی کنم اگر بگویم روزهایی که نمی آیم، دلم برایشان تنگ می شود؛ به خصوص از چند سال گذشته که پدرم مرحوم شد. کنار این ها من آرامش می گیرم». دیگران هم با همین عشق و علاقه کارشان را انجام می دهند.
محسن بذرافشان و همسرش، وقتشان را گذاشته اند پای نگهداری از این سالمندان و اعتقاد دارند درکنار علم پزشکی که دارومحور است و درمان را بر این اساس می چینند، باید کار مداخله هم انجام شود. آقای بذرافشان می گوید: (من معتقدم کار باید به صورت گروهی انجام شود. ما یک تیم بیست وهفت نفره هستیم که از روان پزشک و پزشک داخلی و تیم پرستاران تشکیل شده است و وضعیت سالمندان را لحظه به لحظه رصد می کنند)
او اعتقاد دارد برخلاف خیلی ها که برداشت خیلی مثبتی از این مجموعه ها ندارند، وجود این مراکز برای داشتن یک زندگی پویا در سالمندی، یک ضرورت است.
بذرافشان سالمندان را به چند گروه سالمند مستقل، نیمه وابسته و وابسته تقسیم می کند: (خدمات را باید بر این اساس ارائه کنیم. براساس تعریف سازمان بهداشت جهانی، تا چند سال قبل، سن بازنشستگی تا شصت سال تعریف شده بود اما به خاطر رعایت مسائل بهداشتی، اکنون این عدد به 65سال رسیده است)
او به عنوان کسی که سال ها در این حوزه کار کرده است، می گوید: کار با سالمندان، تخصصی است و پیچیدگی خاصی دارد و نمی توان سطحی از کنار آن گذشت و تخصص همه جانبه میطلبد.
بذرافشان می گوید: با توجه به اختلالات روانی و جسمی در سنین بالا، غالب خانواده ها برای نگهداری عزیزشان سردرگم می شوند و برخی ها هم به استیصال می رسند، درحالی که در هر جامعه ای ضرورت دارد گروهی برای سامان دهی زندگی سالمندان آموزش ببینند و کار را تخصصی شروع کنند و ادامه دهند؛ به خصوص اینکه در این دوره، سلول های مغز تحلیل می رود و ما مشکل بزرگی به نام آلزایمر را هم داریم، قطعا تیم متخصص باید در این حوزه مداخله کند و این کار خانواده ها نیست؛ به همین دلیل نباید به مراکز سالمندی به دید منفی نگاه کنیم.
او توصیه می کند: «برای پیشگیری از این بیماری که بحران بزرگی است و درمان هم ندارد، باید از سال ها قبل از رسیدن به کهولت، به فکر درمان باشیم و به زندگی مان نظم بدهیم. هرچه زندگی طبیعی تر باشد و خواب و استراحت و ارتباطات اجتماعی مان درکنار تغذیه به موقع باشد، بیشتر می توانیم امیدوار باشیم که از این بیماری مصون می مانیم و سالمندی شاداب و پویایی خواهیم داشت. خلاصه اینکه برای نجات آدم هایی که دلمان را به زندگی قرص می کنند، همیشه راه های مناسب پیدا می شود و فقط باید کمی باورهایمان را تغییر دهیم».
از مراکز شبانهروزی تا خانههای حمایتی
حمیدرضا علیزاده رضایی، معاون امور توان بخشی بهزیستی خراسان رضوی، هم درباره خدماتی که بهزیستی برای سالمندان درنظر گرفته است، با بیان اینکه در این حوزه مراکز مختلفی خدمت رسانی می کنند، می گوید: مراکز شبانه روزی سالمندان شامل چهل مرکز فعال در استان و بیست مجموعه در مشهد است و در حوزه های مختلف توان بخشی، پزشکی و... به سالمندان خدمات می دهند و حدود 1700نفر از این خدمات استفاده می کنند.
او ادامه می دهد: به این ها اضافه کنید مراکز روزانه سالمندان را که افراد می توانند صبح به این مجموعه ها مراجعه کنند و از خدمات توان بخشی و آموزشی آن بهره ببرند. به گفته علیزاده، علاوه بر این، طرح خانه های گروهی حمایتی سالمندان از سال1399 اجرا میشود و ویژه افرادی است که شرایط جسمی خوبی دارند و نمیخواهند تنها باشند. اکنون 10مرکز در استان فعال است که یکی از آن ها در مشهد دایر شده است و این مجموعهها تا 10نفر ظرفیت دارد.
او همچنین از خدمات دهی به سالمندان در منازل یاد میکند که برای حفظ سلامت فرد سالمند، خدمات پزشکی و توان بخشی و پرستاری بر حسب ارزیابی اولیه از وی، در منزل داده میشود.